چشم هایم
قلبم
شانه هایم
دست هایم
زانوانم
چقدر شهر برای ویران شدن دارد
سرزمینی که تو
فرمانروایش بودی.
گاهی منجمد شمالی ام
گاهی آتشین جنوبی
گاهی می زنم به بیابان
گاهی به جوی آبی
گاهی حقیقتم حقیقت جامد
گاهی ولی فقط خیالی و خوابی
گاهی پر از نشانه های عجیبم
گاهی بدور از هر علامت نابی
.
خیشتن از ناله های من شدی بیدار؟
یا مثل شاعر من هنوز در خوابی؟